عشق ودیوانگی
به وبلاگ من خوش امدید....... در تب عشق می سوزم.... می دانم که سوختن خطاست....... من این سوختن را ...... با همه ی آتشینش دوست دارم...... در آغوش کوهی اسیرم...... مرگم به بهمن سزاست....... من این بهمن مرگ را ...... با همه سردیش دوست دارم...... میان هجوم تو این تبار چه تنهاست....... من این راندگی را...... با همه وجودم دوست دارم...... عزیزان امیدوارم در وبلاک من لحظات خوبی رو سپری کنید........ به امید اینکه هیچ وقت تنها نباشیدوهمیشه شاد باشید....... موفق وموید باشید.......
ایستگاه عشق 1
دنیای کوچک من (ماریا) 1
دختر بهار 1
برکه شادکامی 1
از ته دل مینویسم 1
عاشق دلشکسته 1
الهه عشق 1
در انتظار محبت 1
عشق ,پری برای پرواز 1
سکوت 1
شعر وعاشقی 1
my love f...m 1
بهترین ها 1
بی بهانه عاشقانه 1
کلاه خاکی 1
بیا تو مفیده 1
عاشقونه 1
Djsina Download Center 1
باران که ببارد... 1
اسمون پر ستاره 1
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

                  تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان لحظه های تنهایی و آدرس tanhayihaydelam.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 21
بازدید ماه : 631
بازدید کل : 184506
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1




زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.

ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک!

ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم!

چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬‌ همه قبول کردند.

ديوانگی چشم هايش را بست و شروع به شمردن کرد: يک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... !

همه به دنبال جايی بودند که قايم بشوند.

نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد.

خيانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.

اصالت به ميان ابر ها رفت.

هوس به مرکز زمين راه افتاد.

دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت٬ به اعماق دريا رفت.

طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت.

حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق.

آرام آرام همه قايم شده بودند و

ديوانگی همچنان می شمرد: هفتادو سه٬ هفتادو چهار٬ ...

اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.

تعجبی هم ندارد. قايم کردن عشق خيلی سخت است.

ديوانگی داشت به عدد ۱۰۰ نزديک می شد٬ که عشق رفت وسط يک دسته گل رز آرام نشت.

ديوانگی فرياد زد: دارم ميام. دارم ميام ...

همان اول کار تنبلی را ديد. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود.

بعد هم نظافت را يافت. خلاصه نوبت به ديگران رسيد. اما از عشق خبری نبود.

ديوانگی ديگر خسته شده بود که حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت: عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.

ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه گل از درخت کند و آن را با تمام قدرت داخل گل های رز فرو برد.

صدای ناله ای بلند شد.

عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد٬ دست هايش را جلوی صورتش گرفته بود و از بين انگشتانش خون می ريخت.

شاخهء درخت٬ چشمان عشق را کور کرده بود.

ديوانگی که خيلی ترسيده بود با شرمندگی گفت

حالا من چی کار کنم؟ چگونه می توانم جبران کنم؟

عشق جواب داد: مهم نيست دوست من٬ تو ديگه نميتونی کاری بکنی٬ فقط ازت خواهش می کنم از اين به بعد يار من باش.

همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.

و از همان روز تا هميشه عشق و ديوانگی همراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ...

نظرت چیه؟

 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







+ نوشته شده در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,ساعت 6:10 توسط تکتم |